وضعیت: در حال آپ قسمتی از داستان: کوک:بانی؟..تو هم دلت میخواد اون بیلونو ببینی ادای بانی رو در آورد: آله کوکی خلی دلم میخواد تو چی؟ کوک:منم مثل تو بانی..ولی نمتونیم که..کاش حداقل تهلیونگ اجاژه میداد بلیم حیاط.. ته:کوکی من دلش بازی میخواد؟ کوک سریع برگشت سمت در کوک:نه نه.. کی گفده؟ ته:بانی قبلا بهم گفته بود.. کوک برگشت سمت عروسک و گفت:هینننن.. بانیه بد! انگشت اشارش رو گرفت سمتش و گفت:تا یه هفته باهات قهلم! ______________________ بچه ها این اولین فیکیه که دارم مینویسم امیدوارم خوب باشه اینو بگم که این داستان یکم با بقیه بوکا فرق داره خودم تقریبا نصف بوکای واتپدو خوندم خلاصه امیدوارم خوشتون بیاد:)