[completed] «خنگی! دارم بهت می گم می خوام اون حبه قند رو بخورم .» با اعصابی بهم ریخته تقریبا داد زد و با دست به پسری که روی مبل کنار جیمین خواب بود اشاره کرد . مو صورتی اول با گیجی مسیر دست تهیونگ رو دنبال کرد و وقتی به هیونگش که تقریبا توی هودی بزرگ و طوسی رنگش غرق شده بود و مثل یک خرس خواب بود رسید با تعجب از جا پرید . « منظورت از حبه قند یونگی هیونگه ! »All Rights Reserved