خلاصه داستان :🌟🐰🍓 یکی از شب های سرد زمستون کیم تهیونگ پزشک بخش مغز و اعصاب داشت تو کوچه و پس کوچه های شهر پرسه میزد اما بعد از کمی راه رفتن صدای توجهش رو جلب کرد و وقتی سمت صدا رفت......... قسمتی از داستان: _نه هیونگ چرا حرفم رو باور نمیکنی اخه؟ ×چون میدونم کار تو بوده لعنتی کار تو بودهههههه _________________ _م...ن...من...هق.....منم پسرک لرزون رو بغل میکنه +عزیزم اروم باش _________________ ژانر:کمی غمگین /کیوت/هایبرید/رومنس/امپرگ، >>>>>>تا اطلاع ثانوی متوقف است<<<<<<<