🖤بخشی از داستان : -جان..تو حافظه ات رو داری از دست میدی؟!...ببخشید..ببخشید تقصیر منه که نتونستم ازت مراقبت کنم.. -نه گا تقصیر تو نیست..تو که کاری نکردی.. -مشکل همینه!! من باید جلوت رو می گرفتم که برای ما نجنگی..که برای ما به جنگ با امپراطوری شب نری...باید دستشون رو میخوندم که میخوان تورو بگیرن! میخوان با مسمومیت نگهت دارن! -چرا بخوان من رو بدست بیارن؟! -قدرت اژدهای نور...اون بعد هزار سال توی بدن تو به دنیا اومده..روح قدرتمندی که چهارقلمرو رو باهم متحد میکنه...اگه اونها داشته باشنت میتونن هم جلوی این اتفاق هارو بگیرن و هم قدرت مطلق رو به دست بگیرن! این دلیل وقوع همه ی این اتفاق ها بود؟! یعنی شاهزاده وانگ هم برای این قدرت بهم نزدیک شده بود؟!..💔 ****** توهمات انقدر قوی بودن که برای لحظه ای.. برای لحظه ای به مدت سال ها و به بزرگی دقیقه های تکه تکه شده.. من باور کردم میتونم داشته باشمت:)💔 کاپل : ییجان ژانر : علمی تخیلی/ رومنس/ بی ال / انگست/ هپی اند
14 parts