_ چیزی که میخوای بدست بگیری به زندگی همه ما وابسته است.. پس بهم بگو تضمین این که میتونی از پسش بر بیای چیه؟ _ من روحم رو به چشم هاش فروخته بودم و بین خنده هاش زندگی میکردم لیوان مشروب بین دستش رو با حس پخش شدن صدای خنده های شیرینی توی سرش فشار محکمی داد ، شاید اگه اون لیوان بین انگشت هاش میشکست و شیشه هاش توی گوشتش فرو میرفت صدای خنده هاش قطع میشد زبونش رو با لذت از تصور قطع شدن صدا روی دندون های بالاش کشید و صدای خنده کوتاه و بی روحش توی اتاق پخش شد _ میدونی چشم هاش زیادی خوشگله قدم هاش به سمت مرد کشیده شدن و رو به روش ایستاد، ادامه داد _ و حالا چشم های ابیش رو برای تضمینت قربانی میکنم تنها پسر خاندان کیم دیگه قرار نیست چیزی رو جز اشک به چشم هاش ببینه ______ کاپل : کوکوی _ هوپمین ژانر : انگست _ اسمات _ رمنس _ سیاسیAll Rights Reserved
1 part