6 parts Ongoing |Aurora|°شفق قطبی°
_بیا پایین عقلت و از دست دادی؟
+ولم کن به تو هیچ ربطی نداره.
_ربط داره بیا پایین
کلافه از کشمکش های بیخود با صدای بلند تری رو به پسر بزرگتر گفت:
+دستم و ول کن چیکارهای تو؟ مفتش اینجایی؟
_اره مفتشم! مفتش اونایی که عقل ندارن.
دستش را کشید که از دست آن پسر آزاد شود ولی بازم ناموفق بود.
ناله وار زمزمه کرد:
+ بزار بمیرم، بزار خودم و خلاص و راحت کنم.
پشت دست پسر کوچکتر را نوازش کرد و گفت:
_چرا؟حداقل به کسایی که بعد مرگت نابود میشن فکر کن انقدر خودخواه نباش.
ایندفعه پسر کوچکتر دستش را محکم تر کشید که بالاخره آزاد شد.
مغموم و غم زده به رو برو خیره شد.
+ اصلا فکر نمیکنم کسی یادش باشه که منی وجود داره. حتی نزدیک ترین آدم زندگیم... عشقم...
دستش ایندفعه با قدرت به سمتی کشیده شد، صدای پسر ایندفعه نرمش قبلش را نداشت. با اطمینان و جدیتی که در صدایش حس میشد نزدیک پسر زمزمه وار گفت:
_من! من دوست دارم اندازه تمام کسایی که باید دوست میداشتن و این حس و ازت دریغ کردن. اندازه تمام نفرتی که بهت دادن، دوست دارم!
بهت زده به جایی که فکر میکرد ایستاده باشه نگاه کرد:
+ولی تو که پسری...
Genre:Angst,Draama,Smut
Couple:kookmin,Secret