خیلی کوچیک که بودم، روزایی که تنها میموندم و کسی محلم نمیداد، میرفتم اسکله. تا وقتی خورشید بره زیر آب، یه گوشهی ساحل واسه خودم بازی میکردم. یه پیرمردی بود که اون اطراف زیاد میدیدمش. میگفتن دیوونهس. مثل من تنها بود. مینشست رو صخره و نی جفتی میزد. بعضی وقتا هم میخوند. فقط یه بیت! میگفت: «مو از بوشهر میرُم سی همیشه، کسی این جا دلش سیم تنگ نمیشه.» رفت. هیچ کس نفهمید کجا رفت. درست فردای اون روزی که دیگه ندیدمش، لاشهی یه نهنگِ به گل نشسته رو همون حوالی پیدا کردن. مثل من تنها بود. میگفتن دیوونهس.All Rights Reserved