نویسنده : kaori san ویرایش: kiyan وضعیت: درحال انتشار زمان آپدیت: شنبه هر هفته🎐 مناسب برای گروه های سنی +14 ~~~~~~~~~~~~~ پاره ای از محتوای داستان ~~~~~~~~~~~~~ خش خش برگ های افرا زیر قدم های رهگذران شنیده میشد ، منظره خیابان فوجی در پاییز از همیشه چشم نواز تر بود بسان شعله های اتش و پوشیده از سایه ابر های پاییزی.. مغازه و کافه های دو طرف خیابان کرکره هایشان را بالا میزنند تا رهگذران سحرگاه را همراهی کنند ؛ دختری از میان رهگذران به سرعت عبور میکند ، با گیسوان سفیدش اینطور بنظر می رسد که او از تمام افراد حاضر در شهر متمایز است..! با کتابی بسیار قطور در دستش وارد کافه میشود و اول ازهمه صندلی اول پشت پنجره کافه را برای خود میگیرد .. "صبح بخیر رجینا" با لبخندی به پهنای صورتش میگوید:《صبح بخیر هاروکو سان اولین قهوه امروز هم برای منه؟》 "آره همینطوره" "ممنون " مکالمه کوتاه و روزمره اش بیشتر اوقات با هاروکو سان صاحبکافه پنجاه و پنج ساله اینگونه است با قدمهایی ارام به سمت صندلی میرود ، قهوهاش را بر روی شلف چوبی نصب شده به ویترین مغازه میگذارد و کتابش را در دست میگیرد. محلی ها همه از داستان وحشتناک خانواده او خبر دارند ، همچنان افراد زیادی اورا حتی بخاطر زنده بودنش شوم میدانند ! ...All Rights Reserved
1 part