I can feel you می تونم احساست کنم -۲۵ ژانویه ۱۹۵۳ قطرات شیشه ای باران بهاری بر زمین های گل آلود باکچون هانوک پایکوبی می کردند گویی که ضیافت بزرگی برگزار کرده بودند. درد به مغز استخوانم نفوذ کرده بود و امانم را بریده بود اما با نیرویی که نمی دونم از کجا بود فقط می دویدیم تمام فکر و ذکرم به چهار کلمه ختم میشد "خونه" غافل از اینکه اون خونه ای که در ذهنم ساخته بودم دیگه وجود نداشت... -Genre : جنایی،روانشناختی،انگست -Couple : کوکوی Writer: Tiam !این فیک اسمات نداره!All Rights Reserved