درد دوست داشتنت به تک تک استخوان هام نشسته بود. پیچک ها بیرحمانه نفسهام رو در آغوششون حبس کرده بودند و این اسارتِ خوش عطر، ترسناک بود. داشتم از درون متلاشی میشدم و تو هیچوقت نفهمیدی. چطور میتونی انقدر نسبت به منی که همیشه کنارت بودم، بی توجه باشی؟ شکوفههای آبی، وانشات لَری به ژانر هاناکی
1 part