در پس زیبایی های این جهان دنیایی وجود دارد سراسر خون و درد ، هنگامی که کودکان در چمنزار ها بازی میکنند در کوچه های مخفی سیسیل کوزانوسترا قدم های بزرگش را بر میدارد و با هر قدم سنگفرش های خونی از خود به جا میگذارد
چِلسی جِیمسِن؛ بعد از پایانی دردناک برای رابطه اش، تنها زندگی می کند. تلاش می کند تا مشکلات را پشت سر گذاشته و به جلو حرکت کند، هر چند که کار آسانی نیست؛ چراکه به عنوان شخصی که متوجه شد دوست پسر قبلی اش به او خیانت کرده و عاشق شخص دیگری شده است، احساس شکست می کند. نقل مکان نمودن به آپارتمان جدیدش حرکت خوبی بود اما او اوقات زیادی را به خواندن کتاب های سکسی، نوشیدن شراب و تلاش برای تسلیم نشدن، می گذراند.
دِیمیِن هِنِسی؛ همسایه ی سکسی و جذابی که بسیار موفق است، در لحظه زندگی می کند و هیچ علاقه ای مبنی بر ایجاد تغییر در زندگی اش، ندارد. او از تنها زندگی کردن خوشحال بود؛ از نقاشی کردن و نگه داری سگ های عزیزش لذت می برد.
دِیمیِن با چلسی ملاقات کرد و آنها به یکدیگر متصل شدند اما دِیمیِن رازهایی داشت که او را از داشتن هرگونه رابطه ای منع می کرد.
"من همیشه تو رو میخواستم، از همون لحظه ای که در خونه ام رو زدی و بهم گفتی شیطان....من فقط میخوام تا دوباره مزه لبهات رو بچشم و صدای ناله ات رو، از دور زبونم بشنوم."
"تو حسابی دهنت سرویسه، چلسی جیمسن. چون من میخوام تمام مدت درونت باشم."