اولین باری که دیدمت، اواخر آگوست بود مینهوی عزیزم.سنت امیلیون، هتل باریل. توی لابی هتل رموز شهودی شطرنجِ پاره پوره و قدیمیت رو ورق میزدی. پاکت کَمِل و کبریتت کنارت بود. لابی شلوغ بود، مجبور بودم کنارت بشینم. دست و پاشکسته به فرانسوی ازت پرسیدم میتونم کنارت بشینم یا نه. انگار که سرت شلوغ بود فقط به معنای تایید سری تکون دادی. من هیچ وقت به آدما نگاه نمیکنم مینهوی عزیزم. اما با این که اونقدر نزدیکت بودم نتونستم دست از نگاه کردنت بردارم. انگشت های کشیدت که به ارومی کتاب رو ورق میزد، پاهای خوش فرمت که ضربدری روی هم گذاشته بودی. چشمای عسلیت، لب هات که از روی تمرکز غنچه شده بود و کل اجزای صورتت که به بهترین شکل به یادشون دارم کنارهم باعث میشد لحظه به لحظه دست کشیدن از نگاه کردنت برام سخت تر بشه.All Rights Reserved
1 part