توی دنیایی که خیلی وقته جادو از بین رفته و هیچوقت وجود نداشته پدربزرگ همیشه از پریها حرف میزد اعتقاد داشت هنوز میشه اونها رو دید و جادو توی لحظه به لحظه زندگی جریان داره مینهو حرفهای پدربزرگ رو هیچوقت جدی نگرفت بالاخره هر آدمی اعتقادی داشت دیگه! و یه شب بالاخره اون چیزی که پدربزرگ ازش حرف میزد رو دید شهری به نام آتلانتیس! چانهو/ فانتزی، تخیلی فصل اول تمام شده فصل دوم انگویینگAll Rights Reserved