"- از اول مسلم بود که خدا از من بدش میاد. واضح بود که حتی توروهم برای سیاهتر کردنِ روزهای همرنگِ شبم فرستاده بود، ولی تو که تنها بوسهی خدا به روی روحِ من شدی.. تو که تنها لمسِ خدا به روی دردهای من شدی.. تو که نوازشِ دستهات شفادهندهی زخمهای فرستندهت، خدا، شد و وجودت بهکل نافرمانی از خواستِ خالقت به شمار میرفت. تو دیگه چرا خدات رو بنده شدی؟" لوهان همراه با سقوطِ اولین مروارید از دریای نگاهش خندید و ادامه داد: "- تو دیگه چرا اطاعت کردی ازش وقتی که میتونستی راندهشدهی درگاهش باشی و کنارم توی جهنم بمونی؟" سهون روی زانوهاش فرود اومد و با صدای لرزان ناشی از گریهاش جواب داد: "- برای رسیدن به نور باید از دلِ تاریکی گذشت و برای درست کردنِ پادزهر باید از خودِ زهر استفاده کرد. من برای یافتن جرمیل باید پا به درونِ کابوسهام میگذاشتم." و این شروعِ پایانِ همهچیز بود.Seluruh Hak Cipta Dilindungi Undang-Undang