ترس از دست دادن آدمی هیچوقت نداشتیش و اصلا اون فرد وجود نداشته مثل مردنه جوری که نمیدونی این آرامشه یا ترس مطلقه او مانند سنگی در برکه بی تحرک زندگی من بود که آن را تغییر داد. شاید کسی متوجه تغییر ان نشود ولی احساس وهمی نیست که کسی آن را نفهمد از اونجایی که من میخواستم این داستان رو در چند بخش گسترش بدم ولی بخاطر مشغله زیاد نتونستم انجامش بدم و اون به یک داستان مستقل تبدیل کردم و نوشتم این داستان یجورایی تجربه شخصیم هستش ولی تغیراتی توش ایجاد کردم. اگه همچین تجربه ای داشتید تو کامنتا بهم بگید :>
1 part