"نههه." نگاه کرد، فقط نگاه کرد تا اولین پرده ی اشک چشم هاش رو خیس کرد. نمی تونست فریاد بزنه، برعکسِ آلفای درونش خاموش شده بود. به دو گوی آبی رنگ امگاش چشم دوخت، دو گویی که دنیاش رو زیر و رو کرده بود. سایمون با لبخند فاتحی که کنج لب هاش جا خشک کرده بود عقب رفت: "بهت هشدار داده بودم هری."