دیگه کار نمی کردیم،شرلوک به در و دیوار و پنجره شلیک نمیکرد،به طرز عجیبی کسی برای پرونده به من پیام نمیداد،خانم هاتسون ساعت شیش و سی و هفت دقیقه رادیو و جاروبرقی را همزمان روشن نمیکرد، و شرلوک به جز حرف های معمولی و ویلون زدن و معمولی زندگی کردن کاری نمیکرد. همه چیز دارد روی اعصابم رژه می رود چرا زندگی ما انقدر معمولی شده؟ _______________________________ جان واتسون از زندگی «معمولی» جدیدش خسته شده است اما قراره همه اتفاقات انقدر غیر معمولی بیفتند که تصورش را هم نمی کند...