[OneShot] •⊱ MoonDust ⊰• (TaoRis)
  • Reads 147
  • Votes 34
  • Parts 1
  • Reads 147
  • Votes 34
  • Parts 1
Complete, First published Mar 28, 2023
⋅⋅⊰🥀⊱⊰🥀⊱⊰🥀⊱⊰🥀⊱⊰🥀⊱⊰🥀⊱⊰🥀⊱⋅⋅

وانشات MoonDust
کاپل: تائوریس
ژانر: رمنس، انگست، Wolf!AU
نویسنده: Dreamer

"افسانه ای دردناک از سرنوشت دو آلفایی که برخلاف قوانین پکشون، عاشق همدیگه شدن و به مرگ محکوم شدن. محکومیتی که مرگ رو برای دیگر گرگ‌ها به ارمغان آورد. محکومیتی که دو گرگ گناهکار را با جسم‌هایی زخمیِ آغشته به خون و با صورت‌هایی خیس از اشک در آن جنگل تاریک، برای باقی عمرشان، تنها گذاشت."

⋅⋅⊰🥀⊱⊰🥀⊱⊰🥀⊱⊰🥀⊱⊰🥀⊱⊰🥀⊱⊰🥀⊱⋅⋅
All Rights Reserved
Sign up to add [OneShot] •⊱ MoonDust ⊰• (TaoRis) to your library and receive updates
or
#289امگاورس
Content Guidelines
You may also like
• Unit ⓻⓷⓵ by twomoons_story
8 parts Ongoing
• مینی فیک : واحد 731 •کاپل : سهبک • کایلو • شیوهان(فرند) • ژانْر : رومنس • تاریخی (جنگ جهانی دوم) • انگست • تراژدی • ترسناک ═════════════════════════ در تاریخ 1943 بکهیون وارد واحد 731 میشه، واحد 731 یک آوردگاه کار مثل هولوکاست یا آشویتس نیست که کار ،زندگیتو نجات بده اینجا همه زندایان مساوین و برای مرگ به اینجا آورده میشوند. واحد 731 واحدی برای آزمایش های غیرانسانی روی انسان هاست.چیزی که شیرو ایشی(پزشک و میکروب شناس ژاپنی) سعی در کشفش داره ،فهمیدن توانایی بدن در چگونگی حفظ بقاست. داستان حول محور یک ساختمون نو ساز در حومه شهر "هاربین" در چین به نام واحد 731 اتفاق می افته. وقتی پسری همراه با برادرش به اونجا میاد و دانشجوی پزشکی به نام سهون که سعی داره خلاف قوانین اون دو رو زنده نگه داره .همه اینها توسط لوهان و دوستش شیومین توی زیر زمین یک ساختمون سه طبقه در حالی که به یک شیشه پر از فرمالین و قلب یک پسربچه نگاه میکنند،بازگو میشه. داستان پر از شکنجه های واقعی هست که می‌تونه هم چندش آور هم ترسناک باشه ، پس اگه خوشتون نمیاد نخونیدش و گوشزد منو قبل اینکه دیر بشه ،یادتون نره.
You may also like
Slide 1 of 10
I Miss You❤️ cover
Hand job | Vkook cover
Lovelorn  cover
فقط بهم بگو/Just Tell me cover
• Unit ⓻⓷⓵ cover
MY LOVELY OMEGA... ♡ cover
Watch Out Darling cover
My little omega 🍓 { Kookv } cover
Asterism cover
♔𝐑𝐨𝐯𝐞𝐫♔ cover

I Miss You❤️

12 parts Complete

خلاصه : کیونگسو به کافی شاپی که محل قرارشون بود رسیده بود و وارد شد. باید باهاش روبرو میشد ... این پنج سال کافی بود. وارد که شد بکهیون متوجهش شد و صداش زد: "کیونگسو بیا اینجا" چانیول به سرعت از جاش بلند شد و بهش خیره شد. باورش نمیشد که خودش بود. خواب بود یا واقعیت؟ چجوری باور میکرد؟ بعداز این مدت... چرا برگشته؟