پاهاش رو روی پدال ها هماهنگ کرد همچنان انگشت هاش روی کلالی های پیانو و شروع به نواختن کرد. راف ازخدمتکاری که گیلاس هارو حمل میکرد یه گیلاس برداشت و به ستون تکیه داد. به پسرک خیره شد و به نواختنش گوش میداد. لبخندی که زده بود... میتونست بگه بعد از مرگ مادرش شاید امشب ارومترین شبش بود و اون لبخند اینو نشون میداد که چقدر ارومه.All Rights Reserved
1 part