11 parts Ongoing Mature_همینجا بمون، نزدیک به من، کنارِ من. میخوام به هرجاییکه قدم برمیدارم عطرت رو حس کنم.
_تا کجا میخواید ادامهاش بدید ولیعهد؟! نزدیک نگهداشتن دشمنتون رو... نگهداشتن من رو، تا کجا پیش میبرید؟
_انقدر که حس کنم از رگ گردنم هم بهم نزدیکتری!
~☆
نمایندگانی به آوازهی "شاه" از سوی خدایان با پرندگان بزرگی به زمین آمدند و راه و رسم زندگی را به مردم آموختند... آنها وارث اژدها بودند و قدرت در رگهایشان میجوشید!
«مهم نیست چند کالبد و چند زندگیِ جدید رو تجربه کنم. انتهای تمامی داستانهای من، به زندگی و مرگ همراه با تو گره میخوره.»
این افسانه، یک تاریخچهی کوچک از مردمانیاست که بر سر وارثانِ خون، دلدادگیهای ممنوعه، نفرت و جنون جنگیدند.
_چشمهات عجیبن سیَهمو.
جملهای کوتاه با قصهای بلند.
چشمانش را پیش کشید، سکوت کرد و به تماشا نشست.
مردِ مشکینمو قائده را با پیش کشیدن چشمهای آران، پیش برد:
_و تو... چشمهای یک اژدها رو داری آران.
-ÁSVALDUR-
Epic-Fantasy, Adventure, Romance, Action, Angst, Smut.
Written by.VANTE