بکهیون گل توی دستش رو جلوی پای پسر همسایه انداخت و داد زد "تو یه چانغول بدجنسى.. " فین دماغشو داد بالا و با آستین لباسش اشک صورتشو پاک کرد "یه روزی که بزرگ شدم و قدم از تو بیشتر شد باید باهام ازدباج کنى اونوقت باهام دوست ِدوست میشی" و بعد پسر کوچولو درحالی که همچنان اخم داشت گذاشت رفت و چانیول بهت زده رو تنها گذاشت. اون پسر کوچولو چى گفت؟ازدباج؟ 🍨نام: خاطرات دوران کودکى 🍨کاپل: چانبک 🍨ژانر: فلاف، رمنس، درام 🍨نویسنده: @Y_ChamomileAll Rights Reserved