A love story in the passage of time about loyalty, sacrifice, second chances and reunion mixed with the concepts of homeland, friendship and betrayal.
"زندگی گر هزار باره بود،
بارِ ديگر تو...
بارِ ديگر تو..."
این سه جمله کوتاه و به ظاهر ساده، روایت عاشقانه و غمانگیزی از زندگی طلسمشده «مینهو» و «هیونجین» بود. زندگیای که برای یکی از آنها موهبت بود و برای دیگری مصیبت!
و عشق جاودانهای که در خاکِ این زندگی شکوفه زد، برای یکی از آنها دلباختگی به همراه آورد و برای دیگری شوریدگی!
و چه میشود اگر سرنوشت، برایشان "تکرار این زندگی" را خواب دیده باشد؟
-
دیگر چیزی از هوانگ هیونجین نمانده بود! اشتیاق شنیدن دوباره صدای مینهو، تماشای چشمان زیبایش و گرفتن دستان کوچکش، او را همچون مادری کرده بود که از فرط بی قراری برای دیدن دوباره فرزند گمشدهاش، جنون به جان عقلش زده و آواره بیابانش کرده بود. مثل اسپند روی آتش بود؛ مثل گوسفندی در دو قدمی قربانی شدن، مثل حشرهای عاجز در تار عنکبوت و مثل خانهای توخالی که با یک ضربه ویران میشد!
اگر عجز و استیصال یک انسان بود، هیونجین تجلیگر آن میشد!
-
زندگی برای اینکه فقط یک بار دوسِـت داشته باشم، خیلی کوتاهه جگرگوشه...قول میدم تو زندگی بعدی هم دنبالت بگردم.
جئون جونگکوک هر چیزی که فکرش رو میکنید داشت. بیزینس، پول، قدرت. هر کسی که اون رو میدید براش روی زانو هاش میوفتاد، ولی جونگکوک ذره ای اهمیت نمیداد. اوضاع به همین منوال بود، تا وقتی که یه پسر مو نقره ای وارد زندگیش شد.
"عزیزم، باید زمین انداختن چیز ها رو تموم کنی." جونگکوک خودکار رو برداشت و به دست پسر داد، از قرمز شدن گونه هاش لذت میبرد.
"آم، درسته...اسم من تهیونگه. امشب من قراره سفارش تون رو بگیرم. چی دوست دارید سفارش بدید؟"
فاک.
Couple: KookV
Genre: Romance, daily life, smut
Translator: Asal
Author: Es_and_Em