( فصل دوم فیکشن look like a rose)
وقتی که برف می باره ، وقتی که درخت ها شکوفه می دن ، وقتی برگ ها روی زمین می افتند ، وقتی بارون می باره من به تو فکر می کنم .
وقتی که کنارم نیستی گذر زمان هیچ معنایی نداره ، وقتی که نیستی بهار و زمستونی برای من وجود نداره .
تو گرمای زندگی منی ، سرما با تو برای من معنی پیدا می کنه .
زمستون من کنار تو رنگ سفید به خودش می گیره ، بهار من با تو پر از شکوفه های صورتی می شه .
من بدون تو مثل مردابی هزار ساله می مونم که سال هاست از دور به صدای رودخانه گوش می ده .
می خوام بدونی که من نمی خوام اون مرداب گندیده باشم ، من می خوام اون ماهی ای باشم که توی رودخانه شنا می کنه .
لطفا برگرد و دوباره دستم رو بگیر ، این بار من تا آخر دنیا کنارت شنا می کنم .
قسم می خورم .
روز آپ : جمعه ها