"تو هنوزم دوستش داری،" نایل جوری که انگار تونسته ذهن لویی رو بخونه بهش گفت. "خیلی رمانتیک و بیچارهای، وقتی میبینم عین این عاشقهای دلخسته زانوی غم بغل گرفتی باعث میشه معدهام به هم بپیچه." لبخندی روی لبهای لویی نشست و بعد خندهی کوتاهی از بین لبهای نازکش خارج شد. نایل با یه خندهی دوستداشتنی بهش پیشنهاد کرد، "شاید بهتر باشه عین همهی فیلمهای عشقولانه و آبکی رمانتیک بری دنبالش." لویی که به اذیتکردنهاش عادت کرده بود، چشمهاش رو چرخوند. ولی فکر ایدهای که داده بود، باعث شد قلبش یه نبض رو جا بندازه! یعنی میشد داستان عاشقانهی اون هم مثل فیلمهای آبکی و عشقولانه، پایان خوشی داشته باشه؟ /توضیحات بیشتر تو قسمت Intro بوک هست./ Persian Translation The original story belongs to @aditistylinsomAll Rights Reserved