خلاصه : پسری که نفهمید ناول استاد تعالیم شیطانی چطوری همه ی زندگیشو فرا گرفت.جوری غرق کاراکترا و داستان شده بود که بعد از تموم شدن ناول و خب انیمه و بعدش سریال و طبیعتا بعدش مانهوا و به کارگیری هزارتا امکانات دیگه که برای فن ها وجود داشت ، بازم نمیتونست بی خیال وانگشیان بشه و حتی مثل بیشتر فن گرلا شیپای مورد علاقه ی دیگه ایم از تو ناول داشت. بنابراین برای ارضای روحش دست رو بد چیزی گذاشت. واتپد و فیکای رنگارنش ... البته ناول انتظاراتشو از سناریو های فیک ها بالا برده بود برای همین فقط فیکهایی رو می خوند که ایده های خاصی پشت نوشتنشون باشه و جالبو متفاوت باشن. تا اینکه یه روز یه فیکو از شدت سمی بودن و کنجکاوی انتخاب کرد و احتمالا این بزرگترین اشتباه زندگیش بود ... احتمالا! چون طولی نکشید که چشماشو تو یه جای ناشناخته باز کرد .. درسته انتظار داشت مثل اکثر فیکا تو ناول تناسخ پیدا کرده باشه ولی ، چرا همه چیز عجیبه؟
6 parts