هیونجین از فلیکس بدش میاومد و البته عمق نفرتش بیشتر از چیزی شبیهِ "من فقط با این یارو حال نمیکنم!" بود. هیونجین با تکتک سلولهای بدنش از فلیکس بیزار بود. از موهای بلوندش گرفته تا کفشهای لژدار و عجیب غریبی که میپوشید، و حتی "هوف" گفتنهاش وقتی با هیونجین حرف میزد و یا جزییترین حالات صورتش، همهشون به هیونجین حس بد میدادن و دیدنشون باعث میشد شیرینترین اوقاتش تلخ بشن. البته این حس نفرت هیچوقت یکطرفه نبود، فلیکس هم به همون اندازه -شاید هم بیشتر؟- از هیونجین بدش میاومد و هیچ علاقهای به دیدنش نداشت. قاعدتا کسایی که تا این حد نسبت بههم حس بد دارن، تلاش میکنن تا راهشون به هم نیوفته. اما به قول دوستان مشترکشون، متاسفانه سرنوشت مضحکشون توی آسمونها گره کور خورده بود! «اوه؟ جدا؟ میتونی هر امگایی رو تحت سلطه خودت دربیاری؟ پس برای چی تا حالا سعی نکردی منِ به قول خودت وحشی رو، رام کنی جناب هوانگ؟» «چرا فکر میکنی تا حالا انجامش ندادم؟!» و این جملات، شروع اتفاقی بودن که هیچکدوم حتی توی کابوسهاشون هم نمیدیدن... ✲ 𝖡 𝖠 𝖲 𝖮 𝖱 𝖤 𝖷 𝖨 𝖠 ✲ 𝖢𝗈𝗎𝗉𝗅𝖾: 𝖧𝗒𝗎𝗇𝗅𝗂𝗑 𝖦𝖾𝗇𝗋𝖾: 𝖮𝗆𝖾𝗀𝖺𝗏𝖾𝗋𝗌𝖾, 𝖲𝗆𝗎𝗍, 𝖢𝗈𝗆𝖾𝖽𝗒 𝖠𝗎𝗍𝗁𝖾𝗋: 𝖤𝗋𝗂𝗄𝖺