ᴍᴀɪɴ ᴄᴀᴜᴘʟᴇ : ᴠʜᴏᴘᴇ
Sᴜʙ_ᴄᴀᴘʟᴇᴛs: Kᴏᴏᴋᴊɪɴ
ɢᴇɴʀᴇ : ᴏᴍᴇɢᴀᴠᴇʀsᴇ , Sᴍᴜᴛ, ʀᴏᴍᴀɴᴄᴇ , ғʟᴜғғ , ᴄᴏᴍᴇᴅʏ
بازی زمان؛ آدمو میشکنه، نابود میکنه، خم میکنه...
زمان طوری به بازی میگیرتت که یادت میره چی بودی؟!
آرزوهات... دلیل لبخندت...
همرو نابود میکنه و تو؟!
یا قویتر از همیشه بدن خم شدتو راست میکنی و دست روی زانوهای سستت میزاری و بلند میشی یا-
خم و خم تر به استقبال مرگ میری!!!
*******
_هوسوک تو نمیدونی من چقدر بیشتر از همیشه عاشق، خسته و نیازمندم!
نیازمند عطر نارنجی که من در آغوش میگرفت و دلتنگ دنیای بچگیای که به تلخ ترین شکل ممکن از جفتمون گرفته شد.
میخوام انتقام تک تک لحظاتی که باید تو آغوش من میخوابیدی رو بگیرم!
ولی آینه نمیتونه پاسخگوی تمام مشت های من به خودم باشه... آره من نمیتونم از خودم انتقام بگیرم و تو تصمیم گرفتی انجامش بدی!
این دوری که داره جفتمون نابود میکنه انتقام تو بود!
******
_ هیونگ!!
اختلاف طبقاتی و اینکه دوچرخه من به گرد پای ماشین آخرین مدلت نمیرسه، اختلاف سنی و تمام این چرت و پرت هایی که دنیا میگه تا تورو از من بگیره، برای من لعنتی کوچیکترین اهمیتی نداره!!
نه تا وقتی آغوش تو گرمترین و جای دنیاست...
نه تا وقتی برای من رایحه تو میشه مکان امن و چشمات میشه دلیل تپش های نامنظم قلبم