داستان درمورد جیمینیه که بار سنگین عشق یک طرفشو با خودش حمل میکنه و در تموم این سال ها جرئت اعتراف کردن و پیدا نمیکنه، وقتی دوران دبیرستانی رو میگذروند با یونگی آشنا شد و اولین عشقشو تجربه کرد،یک روز به اجبار دوستش تصمیم میگیره بلاخره این بار سنگین رو سبک تر کنه ولی کسی که با تموم وجودش ازش متنفر بود درست کنار یونگی وایساده بود جونگکوک دوست صمیمی یونگی اوضاع رو برای جیمین سخت تر میکرد چی میشه اگه این نفرت تبدیل به عشق بشه؟