سرمای لوله اسلحه روی گونه سرخ شدهاش، احساس لذت بخشی رو ایجاد میکرد. اون داشت توی تاریکی آخرین لحظات زندگیش غرق میشد. ولی زبونش همچنان خوب کار میکرد. - به نظرت این عادلانس؟ - نمیدونم، آدمها با ضریب هوشیهای متفاوت متولد میشن هری، به نظرت این عادلانس؟ •-•-•-•-•-• - لیام بیا بریم بندون. - دریا رو دوستداری زین؟ - نه ولی میخوام بغلش کنم. نگاه کن، اینجوری به سمت لیام چرخید، هردو دستش رو باز کرد و قبل از اینکه متوجه موقعیت بشه در آغوش زین فرورفته بود. •-•-•-•-•-• Larry, Ziam