سپیدهٔ مرگ Genres: Omegaverse, Criminal, Angst, fantasy بخشی از داستان: وی که وقایع رو نمیدونست با دیر کردن کوک از ون پیاده شد و به سمت سفارت حرکت کرد... چراش رو نمیدونست ولی استرسش از قبل بیشتر شدهبود و هیچ جوره دلش آروم نمیگرفت. با دیدن هیاهویی که در نزدیکی سفارت در حال وقوع بود دلشورهش بیشتر شد و همین باعث تندتر شدن قدمهاش شد... از دور جسمی رو توی بغل چیم دید... جسمی که با دیدنش قلبش لحظهای ضربان زدن رو فراموش کرد... دوید ولی انگار اون مسیر کوتاه از هر زمان دیگهای طولانیتر شده بود. کوک که درک درستی از اطرافش نداشت، با احساس نزدیک شدن فردی بهش چشم باز کرد و با دیدن وی فاصلهٔ بین ابروهاش به هیچ رسید. دست برد و دست خودش رو از دست چیم بیرون کشید ولی تا خواست به طرف وی حرکت کنه تا اون رو بخاطر سرپیچی کردن از دستورش بازخواست کنه، چشمهاش سیاهی رفت و زیر پاهاش خالی شد...