همونجور که دست های لاغر و سردش رو دور صورت استخونی معشوقِش،قاب میکرد خیره به چشم های لرزونش با بغض زمزمه کرد:خیلی دردت اومد عزیزم؟ببخشید که نتونستم ازت مراقبت کنم ببخشید که نبودم..متاسفم که بار همه چیز رو دوشِت بود و من حتی یادم نمیاد قبل از اینا چه قولی بهت داده بودم اما دیگه نمیذارم کوچیکترین آسیبی بهت برسه قلبِ من کریس نمیدونست وقتی به رد اشک های رو صورت سهون بوسه میزد و خواهش میکرد تمومش کنه،اشک های خودش بود که رو صورت جفتشون روون میشدن و بازی لبهاشون رو غرق این دریای متلاطم میکردن..... یک بار دیگه هم به باخت خودش اعتراف کرد ، انگار تمام مهارت ها کلامی که تا الان قدرتش در تجارت بود در مقابل اون دو تا گوی سیاه کمر خم میکردند . و اینجوری بود که هر بار در مقابل پسرک خاموش میشد . پس دوباره سعی کرد کلمات رو کنارهم بچیند ... نفسی عمیق کشید و طنین صداش در گوش پسرک : تو نور زندگی من شدی،درست همون لحظه ای که حس میکردم تموم قلبم رو شبح تاریکی تسخیر کرده همون لحظه هایی که مجبور بودم شراب تلخ زندگی رو سر بکشم و مرگ رو هر روز تجربه کنم پیدات شد و تو به یادم اوردی شیرینی که سال ها بود فراموش کرده بودم. حضور یه قند کوچولوی دوست داشتنی چطور معجزه زندگی تلخ من شدی ؟ Couple:Krishun,Laysoo,Baekhan