
ریموس زیاد بهش فکر میکرد. که چجوری سیریوس ستاره بود و خودش ماه. همیشه با هم. همیشه نورانی توی تاریکی. گاهی اوقات فکر میکرد سرنوشته. که عشق و کششش به سیریوس حداقل تا حدودی دست خودش نبود. شاید توی آسمونها مقدر شده بود و ریموس فقط یه مهره بیچاره بود؛ یه ماه، همیشه دنبال ستارهش. درخشانترین ستارهش. تگها: فلاف و کمی انگست (همیشه باید با هم باشن) - تکهای از زندگی - رومنس کمی دراماتیک - اسمات - مارادرز - غارتگران - سال آخر هاگوارتز - دنیای بدون ولدمورتAll Rights Reserved