هیچ شبی برای انسان نیست.. شبها باید مراقب بود، باید احتیاط کرد، اما کیم تهیونگ بی ملاحظه تصمیم میگیره برای مهمونی کریسمس سالانهی دانشگاه از خونه خارج بشه.. ولی چی میشه اگه شب پر شور و هیجانش، تبدیل به بدترین و به یاد ماندنیترین شبش بشه یه شب پر لذت می ارزه به یک یادگاری وحشتناک، از طرف یه دوست.. روی تنش؟ . . . . - خواهش میکنم.. منـ.. من فقط گرسنمه منـ.. من حالم بده، نجاتم بده پسر با اشک های نشستهی روی صورتش درحالی که بدنش از تب شدید و اتفاقات وحشتناکی که لحظاتی پیش تجربه کرده بود میلرزید التماس کرد.. عرق های ریز و درشتی که روی پیشونیش خودنمایی میکرد نشون از حال وخیمش میداد.. اما آیا اون چشم های سرد و تو خالی به تمام این واکنش ها اهمیت میداد؟ بار ها این حالت هارو به چشم دیده بود و چیزی مانع به اتمام رسوندن زندگی پسر نمیشد - من بهت هشدار داده بودم، پسر خوشگل!