ژان پسری که دربچگی بخاطر عقیده اشتباه پدرش بدون خبرمادرش، طردمیشه و ییبو بچه ایه که درخونواده ای مهربون بدنیا اومده. بامن همراه باشین تا ببینیم چه اتفاقاتی میفته
تاپ:ییب و
.・゜゜・.・゜゜・.・゜゜・.・゜゜・
همه چیز از بازی احمقانه یه گروه تینیجر اسلیترینی تو شب کریسمس شروع شد .
دریکوی جوان با خودش فکر کرد مگه بدترین چیزی که میتونه براش اتفاق بیفته چیه؟
فقط یک بازی جرعت حقیقت سادست ...
اما بلوندی فقط داشت به خودش دروغ میگفت
این یک جرعت حقیقت ساده نبود ... بلکه یک جرعت حقیقت جادویی بود ...
و شانس هم از بهترین ویژگی های دریکو نبود ...➷