نفس زنان به سمت خیابون می دوید بارون داشت موهای مشکیش رو خیس میکرد نمیدونست کجا بره فقط میدوید چیزی چشماشو نمیدید وقتی به خیابون رسید نوری چشمای قهوه ایشو گرفت اون یه ماشین مشکی رنگی بود محکم جلوی ماشین پرید دیگه براش مهم نبود چی بشه ولی شانس بدش اون ماشین توقف کرد و نور ماشین به صورتش میخورد دستتشو جلوی چشماش گذاشت تا بتونه یکم ببینه هنوز نفس نفس میزد _________________________ برای پارت جدید بستگی به نظرات دارهAll Rights Reserved
1 part