خلاصه: وقتی سروصداها شدت گرفت، تهیونگ سرش را کنار کشید تا دلیل همهمه را بفهمد. نگاهش را که منحرف کرد توانست بدن نیمهبرهنه و روغنی پسر را ببیند. همان رنگ پوست و همان چهرهی آشنا! ناگریز از حسی که وجودش را درگیر کرده بود، ایستاد و بیشتر به رینگ نزدیک شد. حتی برای یک لحظه هم نمیتوانست مسیر چشمانش را از ظاهر پسر جدا کند. چقدر دیدنی و تحریک کننده بود! بخصوص با آن شلوارک چرم و هدبند مشکی رنگ. نگاهش پایین آمد و روی قفسهی سینهی ورزیدهاش میخکوب شد. لبش را تر کرد و با چشمانی که تیرهتر و باریکتر شده بودند، صورت پسر را رصد کرد. پسری که با شیطنت پوزخند میزد و حرکات کششی را انجام میداد. چطو ر میتوانست بدون اینکه جلب توجه کند انقدر جذاب به چشم بیاید؟ کاپل: ویکوکAll Rights Reserved