قسمتی از داستان: از استرس کف دستانش خیس عرق شده بود. جعبه را بین پاهاش گذاشت و دستانش کمی به هم مالید. بعد از چنن نفس عمیق، تقه ای بر در چوبی زد. اینکه کمی استرس داشت طبیعی بود؟! در بالاخره باز شد. جعبه هنوز میان پاهایش بود. خجالت زده شد. با عجله سریع آن را بالا آورد و لبخندی زد: سلام جان گا کریسمس مبارک! _______ کاپل: Yizhan _______ سال نو میلادی مبارک ❤💚All Rights Reserved