سکوتی که همهجارو پر کرده بود، حتی از ناقوس مرگ بلندتر و کرکنندهتر بود. پسر قسم میخورد که بوی خون رو احساس میکرد. انقدر شدید که باعث پیچ خوردن دلش میشد ولی بازهم قدمهای لرزونش رو به سمت تالار مگنولیا برمیداشت. وقتی با سر انگشتان یخزدهش در بزرگ و کندهکاری شده رو هل داد و وارد تالار شد، وحشتناکترین کابوسش رو اونجا دید. کابوسی که بلاخره اونجا بود تا شکارش کنه و گیرش بندازه. نگاه شوکه و پر از اشکش رو از روی بدن بیجون و غرق درخونِ کسانی که روزی بهشون "خانواده" میگفت رو روی شخصی کشید که بالای سرشون ایستاده بود. نیمی از صورتش با خون بقیه قرمز شده بود و همینطور تیغه شمشیرش از خیسی برق میزد. مرد آشنا که حالا براش غریبهترین بود نگاه سوزانی بهش انداخت: _ ببین مجبورم کردی چکار کنم عزیزدلم؟ [txt fanfiction] Yeongyu-beomkai-yeonbin Genre: •Drama •omegaverse •mpreg •angst •Historical •RomanceAll Rights Reserved