این یه داستان کهنه از خدا و جن برگزیده برای عبادت خلاصه : من همون جنی هستم که برای خدایم عبادت کردم انقدر اورا پرستش کردم که مرا جزوی از بالاترین ملائکه خود قرار داد اما خدایم را ندیدم من معشوق خود را ندیدم ......همه چی در دوری دیدارش میگذشت تا فرمان صادر شد او میخواست آدم را ببوسد تا روحش را در اون بدمد برای بوسیدن آدم خدایم چهره نمایان میکرد پس نافرمانی کردم که خدایم را ببینم من چون نعمت معشوق به چشم دیدم کفر اورانیز با جان و دل خریدم:) کاپل ها : کوکوی ، نامجین ، سپ