؛ از خوش شانسی امگای کولی بود یا بدشانسیش ... تهیونگ نمیدونست . بعد از اتفاق هایی که افتاده بود و حسی که در انتها تجربه میکرد ، نمیتونست قضاوت کنه . اما قطعا رفتارهایی که در پانزده سالگیش باهاش شده بود نمیتونست حقش باشه . اون معصوم تر و خام تر از اینهایی بود که بتونه این بیرحمی هارو تحمل کنه . بدنش ظریفتر از اونی بود که بتونه خشونت هارو تاب بیاره . افکارش تحمل این حجم از غم و دلتنگی رو نداشت . حس تنهایی .. دور از خانواده و دوستان شادش . روحیه ی سرزنده و آزادی طلبش تاب تحمل اسیری رو نداشت . . . . . اما گذشته بر تمام اینها .. تهیونگ عاشق " اون " شد . ؛ دینگ دینگ دینگ .. برای فهمیدن تمام ماجرا ، با ما همراه باشید ( تبلیغات با لحن هیجانی 😂🤝🦦) درود بر بروبچ واتپد باید بگم لیلیث اینجاست؟ بعله لیلیث اینجاست با یه مینی فیک از کاپل زیبای جونگکوک و تهیونگ ژانر : عاشقانه .. امگاورس ... اسمات ..فانتزی.. کمی غمگین .. تا حدودی وحشیانه ... با یه پایان خوش . فقط نکته ای که قابل گفتنه اینه که داستان ادبیات بازی داره بچه ها . پس لطفا اگه سنتون مناسبه بخونید . (+15) و زمان آپ هم نامشخصه بچه های گلم . اما سعی میکنم طولانی نشه .All Rights Reserved