خلاصه: _من آدمهای زیادی دور و برم دارم که بخوام باهاشون بحثهای عمیقی کنم...اما واقعا هیچکسی رو سراغ ندارم که با اشتیاق و علاقه پا به پام پیش بیاد و علاوه بر گوش دادن، تزِ فکری خودشم بده! هیچکس البته جز تو... _اشتباه نکن منم هیچ از چرت و پرتایی که به اسم فلسفه به هم میپیچی و تحویل میدی خوشم نمیاد! _تو که خوشت نمیاد، پس چرا به بحث ادامه میدی؟ _که هم حوصلهام سر نره و هم، دلِ تو رو به دست بیارم؟ *** 'تمام نوجوانیم رو به این حسرت گذراندم که ایکاش دوران کودکیام را بیشتر کودکی میکردم و باز راهِ بازگذشتی به اون دوران داشتم...حالا که بالغ شدم، افسوس این را میخورم که کاش مجدد نوجوانی بودم که تنها دغدغهام حسرت خوردن راجب کودکیام بود...در این فکر بودم که نکند بعدها که نهال جوانیم به درختی سالخورده تبدیل شد و دانههای برف میزبان برگهایم شدند، افسوس خاطراتمان را بخورم، که با جملهات آرامش به سمت قلبم روان شد.' "اکنون دیروز، چون خوابیاست و فردا، چون رویایی؛ اگر خوب زندگی کنی، هر دیروزی خوابی از سعادتست و هر فردایی، فردایی رؤیایی است از امید." •NarcissusPearl •Genre: Romance, Psychological, Medical, Angst, Drama, Smut •Couple: Vkook •Author: Amithyst