تهیونگ بعد از فهمیدن اینکه یه قسمت اضافی توی بدنش دار می خواست قبل از در اوردنش ازش استفاده بکند. : مردتیکه ی بی حیای اسپرم دزد! دست هایش را روی شکمش می گذارد، اخم هایش را برای مرد در هم می کشد. : داد نزن بچه م میترسه. : من این مرتیکه رو میندازم زندان. تهیونگ حق به جانب: بد کاری کردم نزاشتم اسپرم هات برن تو فاضلاب؟ تو باید از من ممنونم باشی اون غول تشن ها به سختی جئون رو نگه داشته بودند تا به تهیونگ حمله ور نشود. ______ : دیگه بس نیست؟ این چهارمین بچه ی بود که از اون مرتیکه ی بی عصاب دزدید ، امیدوار بود که دختر بشود. : این یکی دیگه حتما دختره. : جئون بفهمه اینبار جدی جدی ازت شکایت میکنه. بی توجه به نگرانی های برادرش داشت با کوچولوی تو شکمش حرف می زده، مطمئن بوده که این یکی دیگه قطعا دختره. کوکوی