Story cover for TAYRANT by mohammadtagnar
TAYRANT
  • WpView
    LECTURAS 689
  • WpVote
    Votos 15
  • WpPart
    Partes 4
  • WpView
    LECTURAS 689
  • WpVote
    Votos 15
  • WpPart
    Partes 4
Continúa, Has publicado abr 28, 2024
part 1
ولیعهد بر روی صندلی مخصوص لم داده بود و پاهای خود را بر روی میز دراز کرده بود. دختر عمویش سمیه مشغول لیسیدن پاهای او بود 
شاهزاده گفت : <<اگر میخوای رازت رو برملا نکنم بهتره کارت رو درست انجام بدی >> ؛ سمیه با ولع مشغول لیسیدن بود و آب از دهانش سرازیر بود و کابوس وارانه در ذهنش می اندیشید که اگر این راز که ولیعهد ، یعنی همسرش هنوز با او مقاربت نداشته و او هنوز باکره است برملا شود به راستی چه خواهد شد ؟ 
شاهزاده گفت : <<پدرت خیال کرده من انقدر خامم که به این راحتی تورو باردار کنم ، بزدل فکر کرده که شاه شدن نوه اش به همین راحتی هست !>> شاهزاده به سادگی ولیعهد نشده بود ! او نوه دختری پادشاه بود و در رقابت سخت اعتماد دربار را جلب کرده بود تا او را به جانشینی انتخاب کنند و اکنون حتی پدر بزرگ پیرش هم عروسک خیمه شب بازی او بود 
خون های زیادی ریخته بود ، جنایت های بزرگ !! 
همه این ها ریشه در بچگی سختی که گذارنده بود داشت !پدر او مرد شجاعی بود ؛ با اینکه رئیس یک دهکده کوچک بود به واسطه شجاعت و وفاداری به دامادی پادشاه رسیده بود ؛ و در آخر بر اثر خیانت خائنان و حسودان در یکی از جنگ ها کشته شد !!!مادرش هم بعد از مرگ پدرش از غصه دق کرد !این وقایع زمانی رخ داد که او هنوز چهار سال بیشتر  نداشت ! او در دربار با سختی های زیادی بزرگ شد
Todos los derechos reservados
Regístrate para añadir TAYRANT a tu biblioteca y recibir actualizaciones
O
#11مستر
Pautas de Contenido
Quizás también te guste
Quizás también te guste
Slide 1 of 10
dark boundaries|دارک بوندریز  cover
/My BeAutEous/ cover
اسب سیاه  cover
My crazy black cat | گـربه سیـاهِ دیوونـه‌ی مـن cover
promise of blood  cover
Lutan | Vkook cover
Mellilla  cover
Lutan | Kookmin  cover
AKOMO cover
Koko and Meow |au| cover

dark boundaries|دارک بوندریز

19 partes Continúa

نام فیک dark boundaries (دارک بوندریز) ژانر:درام روان‌شناختی، فانتزی، AU، تراژدی ---- یه اشتباه کافی بود تا همه‌چیو از دست بده همکاراش، عزیزاش، و خودش. تصمیم می‌گیره تمومش کنه... ولی مرگ، براش پایان نیست. وقتی چشم باز می‌کنه، دیگه اون آدم سابق نیست. توی بدن یه خواننده جوونه، وسط دنیایی پر از نور، فریاد و دروغ. دنیایی که هیچ‌چیزش واقعی نیست... جز یه نگاه آشنا. ---- «چرا فقط راجع بهش حرف نمی‌زنی؟» صدای تهیونگ لرز داشت؛ انگار بین بغض و خشم گیر کرده بود. «صداها خاموش نمی‌شن... فکر می‌کردم فرار کردن آسونه...» «ولی الان... بعدِ دیدن و شناختنِ تو... انگار پاهام شکستن.» جونگکوک جلوتر رفت، صدای نفسش نزدیک گوشش لرزید: «یعنی الان میترسی فرار کنی؟» تهیونگ : «ترس واقعی اینه... بدون تو نفس بکشم.» #تهکوک #کوکوی #ویکوک #ورس #یونمین