part 1 ولیعهد بر روی صندلی مخصوص لم داده بود و پاهای خود را بر روی میز دراز کرده بود. دختر عمویش سمیه مشغول لیسیدن پاهای او بود شاهزاده گفت : <<اگر میخوای رازت رو برملا نکنم بهتره کارت رو درست انجام بدی >> ؛ سمیه با ولع مشغول لیسیدن بود و آب از دهانش سرازیر بود و کابوس وارانه در ذهنش می اندیشید که اگر این راز که ولیعهد ، یعنی همسرش هنوز با او مقاربت نداشته و او هنوز باکره است برملا شود به راستی چه خواهد شد ؟ شاهزاده گفت : <<پدرت خیال کرده من انقدر خامم که به این راحتی تورو باردار کنم ، بزدل فکر کرده که شاه شدن نوه اش به همین راحتی هست !>> شاهزاده به سادگی ولیعهد نشده بود ! او نوه دختری پادشاه بود و در رقابت سخت اعتماد دربار را جلب کرده بود تا او را به جانشینی انتخاب کنند و اکنون حتی پدر بزرگ پیرش هم عروسک خیمه شب بازی او بود خون های زیادی ریخته بود ، جنایت های بزرگ !! همه این ها ریشه در بچگی سختی که گذارنده بود داشت !پدر او مرد شجاعی بود ؛ با اینکه رئیس یک دهکده کوچک بود به واسطه شجاعت و وفاداری به دامادی پادشاه رسیده بود ؛ و در آخر بر اثر خیانت خائنان و حسودان در یکی از جنگ ها کشته شد !!!مادرش هم بعد از مرگ پدرش از غصه دق کرد !این وقایع زمانی رخ داد که او هنوز چهار سال بیشتر نداشت ! او در دربار با سختی های زیادی بزرگ شدAll Rights Reserved