- من معتادت شدم لیام پوزخندی گوشه لبش میشینه + البته که شدی - منظورم از نظر جنسی نیست لی + اوه مطمئنی؟ چون تنها چیزی که توی این دنیا بهش اهمیت میدی سکسه زَت - من.. من معتاد روحت شدم غم وجودش حتی روی صداش هم تاثیر گذاشته بود رنگ شادی تو چشمای لیام کمی امیدوارش کرده بود ولی حرفی که از بین لبهاش خارج شد روح رو از بدنش جدا کرد + ولی فکر نمیکنی کمی دیر شده؟ و بدون گرفتن جوابی از جلوی چشمای زین محو شد و اون پسر رو توی حسرت و غم تنها گذاشت. ....