میشه با همهچی جنگید؟! آره یا نه؟! با چه چیزهایی نمیشه جنگید؟! ترس؟! حس پوچی؟! عشق؟! چطور میشه چیزی که نمیشه باهاش جنگید رو شکست داد؟! وقتی هیچی نیست اما هست ولی نمیدونی چطوریه که هم هست و هم نیست باید چی کار کرد؟! این چیزهای نجنگیدنی چی هستن که هستن ولی نیستن؟! سالها پیش تمام موجودات تصمیم گرفتن دیگه ساحرها نباشن. ازبین برن و هیچ بشن. جوریکه وجودشون اول برای بچهها قصه بشه و بعد کاملا فراموش بشن و یه روزی یکی بگه اصلا مگه میشه همچین موجوداتی هم باشن؟! همهی دنیا موفق شد همهی ساحرها رو ازبین ببره اما یک نفر باقیموند! یک نفری که ارباب ماه شد، اژدهایان رام خونِ آتشش شدن و تو کاخ سایه و خونش، وسط آتش زنده، تارک دنیا شده بود و تنها در مقابل تمام دنیا ایستاده بود تا اینکه یه جادوگر تصمیم گرفت سحر این ساحر رو جادو کنه، جادوگری که از رگهای پر از آتش ارباب ماه فقط و فقط یکم گرما میخواست...خیلی کم. حتی به اندازهی هیچی!!! ༯꩟ ĈØЦPĿЄ: chanbaek ༯꩟ ǤЄИRЄ: Romance, Supernatural, Horror ༯꩟ 🔞NC+18 ༯꩟ ÂЦƚĦØR: Miyuna ༯꩟ (completed)All Rights Reserved