𝑇𝑅𝑈𝑇𝐻 𝑂𝑅 𝐷𝐴𝑅𝐸
  • Reads 7,904
  • Votes 1,013
  • Parts 22
  • Reads 7,904
  • Votes 1,013
  • Parts 22
Ongoing, First published May 04, 2024
.・゜゜・.・゜゜・.・゜゜・.・゜゜・
همه چیز از بازی احمقانه یه گروه تینیجر اسلیترینی تو شب کریسمس شروع شد . 
دریکوی جوان با خودش فکر کرد مگه بدترین چیزی که میتونه براش اتفاق بیفته چیه؟ 
فقط یک بازی جرعت حقیقت سادست ... 
اما بلوندی فقط داشت به خودش دروغ میگفت 
این یک جرعت حقیقت ساده نبود ... بلکه یک جرعت حقیقت جادویی بود ... 
و شانس هم از بهترین ویژگی های دریکو نبود ...➷
All Rights Reserved
Sign up to add 𝑇𝑅𝑈𝑇𝐻 𝑂𝑅 𝐷𝐴𝑅𝐸 to your library and receive updates
or
#10harry
Content Guidelines
You may also like
From wish to magic✨️🪄 by Setayeshghoubadi
38 parts Ongoing
{دستمو بالا آوردم و اشکامو پاک کردم ، با چشمای خیس تو چشماش نگاه کردم . تا چشمامو دید با لحنی که انگار ضعف کرده باشه گفت: اوووو مرلیننن چشمای بارونیشووو. الهی دراکو فدای چشمای خوشگلت بشه. تکخند ذوق زده و خجالتیی کردم:خدانکنه...} سلام به بروبچ واتپد .مخلص همه داداشیا با نامِ منتخبه لیلیث حضور پیدا کردم و همونطور که میبیند قراره یه فِف دراری خدمتتون تقدیم کنم . یه فِفه متفاوت و خاص . فِفی که مطمئن باشید اگه کاپل دراری رو دوست داشته باشید و ژانرِ جادویی موردپسندتون باشه از خوندنش پشیمون نمیشین . ژانر: شیفتی_جادویی_عاشقانه_فلاف _طنز_ اسمات_تاحدودی غمگین __یکمم هیجان داره خلاصه تاریخ شروع فِف: من تاریخ 8سپتامبرِ 2023 ساعت 2:32 دقیقه ی شب ایده ش به فکرم رسید و از ذوق همونموقع شروع به نوشتنش کردم همچنین دوتا نکته رو خدمتتون عرض کنم همین اول. فِف دوتا کاپل اصلی داره اما به کاپلِ خوشملمون یعنی دراری صحنه های بیشتری تعلق میگیره . و نکته ی دوم اینه که فیکی که نوشتم کاملا طبق فیلم پیش نمیره و قطعا تغییراتی توش اعمال شده . خلاصه که یاالله. بفرمایین تو دَمِ در بده ای بابا به کار فرصت بدید بچه ها 🙏
You may also like
Slide 1 of 10
Save me~Drarry cover
Irresistible cover
Drarry Oneshots [Persian Translation] cover
Royal Blood cover
mi.. sin♡[Kookv]  cover
𝐂𝐇𝐀𝐑𝐌𝐄𝐑 | 𝐊𝐕 | 𝖥𝗎𝗅𝗅 cover
The fifth sense cover
𝐇𝐲𝐬𝐭𝐞𝐫𝐢𝐚 - 𝐟𝐢𝐫𝐬𝐭 𝐲𝐞𝐚𝐫 cover
From wish to magic✨️🪄 cover
Couse There's A Killer You Say? (DRARRY) cover

Save me~Drarry

12 parts Ongoing

صدای تازیانه ی بی رحمِ آذرخش که بلند شد، تحمل پسرک پایان یافت و بغض بزرگی که در گلویش سنگینی می کرد شکسته شد.بدون کوچکترین اهمیتی برای غرور ارزشمندش، اجازه داد که قطره های اشکش، به ارامی بر روی گونه اش جاری شوند و به روی زمین سخت بیفتند. وجودش از وحشت و غم پر شده، و ترس از تنهایی دوباره مانند طوفانی عظیم، به او هجوم برده بود. با صدای ضعیف و ارامش زمزمه کرد: «تقصیر من نیست که به این سرنوشت تاریک و ترسناک دچار شدم! من محکوم شدم به رنج کشیدن تاابد..و ازت میخوام منو درک کنی.تو نمیدونی که چقدر میترسم؛ من میترسم از تاریکی، از تنهایی، از اتفاقاتی که قراره برام بیوفته.من از اینده میترسم، درا!» در حالی که با آستین آغشته به خونش،جلوی صورتش را گرفته بود، بریده بریده گفت: «لطفا نجاتم بده.منو ببر یه جای دور که هیچکس دستش بهم نرسه.اصلا.. بیا باهم فرار کنیم!»