ساکونوسکه،در شرف نویسنده شدنه و برای کسب لیاقت تلاش میکنه تا وقتی که با حضور غیر عادی فرشته مرگ، دازای مواجه میشه. اودا، حالا ایستاده و مثل همیشه بی حالت نگاهش میکنه. خدای مرگ، روبه روی اونه. به آرومی زمزمه میکنه: «دازای.» نوجوون نیشخند میزنه. آروم، بی ادعا و عادی.