_ می دونی یول، همون لحظه که فهمیدی قلبم ضعیفه، ترسو تو چشمات دیدم. ترس از دست دادن. می ترسیدی به آدمی که هر لحظه امکان داره وجودش توی دنیا از بین بره دل ببندی. تو می ترسیدی یول، ولی باز هم منو رام خودت کردی. بوسه هایی که وقت و بی وقت روی لبام می کاشتی، آغوشت که همیشه به روم باز بود، کلمات بی نهایت رویایی که هربار خطاب بهم می گفتی، یول، برای من همه ی اینها نشانه ی عشق بود. یول، تو بهم گفتی تا ابد شاهزاده خانمت باقی می مونم و آخرش، خودت قلبمو از چنگ اژدهایی که اسیرش کرده نجات می دی. یول، قلب من هنوز اسیره، اما اینبار اسیر چشمهای تو. برگرد یول. برگرد. دوباره هیون صدام بزن. بگو که من بکهیون تو ام، فقط و فقط تو. یول، صدامو میشنوی؟ با عشق بی کران، بکهیون تو