"از من بشنو،هیچوقتِ هیچوقت عاشق اربابت نشو!" عشق بین یک پسربچه یتیم که برای کار کردن به عمارت خانواده کیم میره ولی با اتفاقاتی که میفته... Part of story: - "میدونی ارباب،میگن چشمای من خیلی عادی و زشته." تهیونگ به چشم های قهوه ای رنگ عشقش خیره شد: "کی این حرفو زده؟" - "چشمای من قشنگ نیست.." - "باور کن،حتی نورای تو خیابونای سئول به اندازه ی چشمای تو برام نمیدرخشن!" و این یک اعتراف بود؟! " دوستت دارم ، تهیونگ. " " دوستت دارم ، جونگکوک. " ___________________________________________ وضعیت: درحالآپ.
6 parts