- تا کی میخوای جوری رفتار کنی که انگار عنوان سرجوخه رو ازت دزدیدم؟ + تا وقتی که سه سال ازم کوچیکتری، جونگ کوک. - توی اون سه سال بیشتر عمرت، تونستی نصف من مهارت و استقامت کسب کنی؟ شک دارم. - با همه اینها... تو هنوز هیونگمی، درسته؟ لحن نرم جونگ کوک، موجب شد نگاه تهیونگ برای لحظهای رنگ تعجب بگیره... اولینباری بود که بعد از دوران آموزشیشون، جونگ کوک تُن رسمی صداش رو کنار میزد و به همون گرمی همیشه با تهیونگ صحبت میکرد. وقتی جوابی از میون لبهای تهیونگ خارج نشد، دست سنگین و زمخت سرجوخه روی شونهی سرباز نشست و بعد از زدن ضربهای دوستانه به اون، آهسته گفت: - میدونی که، یک فرمانده قلبش رو به دست معتمدترین سربازش میده... وقفه کشدار ولی کوتاهی که جونگ کوک میون کلامش انداخت، نفس رو توی سینهی تهیونگ حبس کرد؛ احساس میکرد عضلاتش خشک شدن و قلبش در کندترین ریتم ممکن فشرده میشد تا کمک کنه نفس مرد از ریههاش خارج بشه. - اون مهمات، قلب من و این تیم بود. شاهین سرخ یا باسنِ گلقرمزی، داستانی کوتاه و کمدی و روایتی از بنگتن در دوران سربازیه! اسمات و تریسام و رمنس به مقدار لازم داره؛ همچنین کلههای کچلی که پسگردنی خورشون مَلَسه و کلکلهایی که بین سرباز کیم تهیونگ و سرجوخه جئون تمومی نداره! داستان ازAll Rights Reserved